کد مطلب:8791 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:519

آخرين وصاياي رسول خدا (ص)
مقاله
در محضر فرشتگان



نزول كتاب وصيت از آسمان





مفاد وصيت





اتمام حجت با علي(ع)





آخرين سفارش ها











مسلم اين است كه پيامبر اكرم(ص) در حضور مسلمانان، اميرمؤمنان را وصي خود قرار داده و علي(ع) نيز اين وصايت را پذيرفته است و عهد كرده است كه به آنچه رسول خدا(ص) مي فرمايد عمل نمايد. اميرمؤمنان(ع) در اين باره مي فرمايد: وقتي رسول خدا(ص) در مريضي آخر خود در بستر بيماري افتاده بود، من سر مبارك وي را بر روي سينه خود نهاده بودم و سراي حضرت(ص) انباشته از مهاجر و انصار بود و عباس عموي پيامبر(ص) رو به روي او نشسته بود و رسول خدا(ص) زماني به هوش مي آمد و زماني از هوش مي رفت. اندكي كه حال آن جناب بهتر شد، خطاب به عباس فرمود:« اي عباس، اي عموي پيامبر(ص)! وصيت مرا در مورد فرزندانم و همسرانم قبول كن و قرض هاي مرا ادا نما و وعده هايي كه به مردم داده ام به جاي آور و چنان كن كه بر ذمه من چيزي نماند.»





عباس عرض كرد:«اي رسول خدا(ص) من پيرمردي هستم كه فرزندان و عيال بسيار دارم و دارايي و اموال من اندك است [چگونه وصيت تو را بپذيرم و به وعده هايت عمل كنم] در حالي كه تو از ابر پر باران و نسيم رها شده بخشنده تر بودي [و وعده هاي بسيار داده اي] خوب است از من درگذري و اين وظيفه بر دوش كسي نهي كه توانايي بيشتري دارد!»





رسول خدا(ص) فرمود:« آگاه باش كه اينك وصيت خود را به كسي خواهم گفت كه آن را مي پذيرد و حق آن را ادا مي نمايد و او كسي است كه اين سخنان را كه تو گفتي نخواهد گفت! يا علي(ع) بدان كه اين حق توست و احدي نبايد در اين امر با تو ستيزه كند، اكنون وصيت مرا بپذير و آنچه به مردمان وعده داده ام به جاي آر و قرض مرا ادا كن. يا علي(ع) پس از من امر خاندانم به دست توست و پيام مرا به كساني كه پس از من مي آيند برسان.»





اميرمؤمنان(ع) گويد:« من وقتي ديدم كه رسول خدا(ص) از مرگ خود سخن مي گويد، قلبم لرزيد و به خاطر آن به گريه درآمدم و نتوانستم كه درخواست پيامبر(ص) را با سخني پاسخ گويم.»





پيامبر اكرم(ص) دوباره فرمود:« يا علي آيا وصيت من را قبول مي كني!؟» و من در حالتي كه گريه گلويم را مي فشرد و كلمات را نمي توانستم به درستي ادا نمايم، گفتم:





آري اي رسول خدا(ص)! آن گاه رو به بلال كرد و گفت: اي بلال! كلاهخُود و زره و پرچم مرا كه «عقاب » نام دارد و شمشيرم ذوالفقار و عمامه ام را كه «سحاب » نام دارد برايم بياور...[ سپس رسول خدا(ص) آنچه كه مختص خود وي بود از جمله لباسي كه در شب معراج پوشيده بود و لباسي كه در جنگ احد بر تن داشت و كلاه هايي كه مربوط به سفر، روزهاي عيد و مجالس دوستانه بود و حيواناتي كه در خدمت آن حضرت بود را طلب كرد] و بلال همه را آورد مگر زره پيامبر(ص) كه در گرو بود. آن گاه رو به من كرد و فرمود: « يا علي(ع) برخيز و اينها را در حالي كه من زنده ام، در حضور اين جمع بگير تا كسي پس از من بر سر آنها با تو نزاع نجويد.»





من برخاستم و با اين كه توانايي راه رفتن نداشتم، آنها را گرفتم و به خانه خود بردم و چون بازگشتم و رو به روي پيامبر(ص) ايستادم، به من نگريست و بعد انگشتري خود را از دست بيرون آورد و به من داد و گفت: « بگير يا علي اين مال توست در دنيا و آخرت!»





بعد رسول خدا(ص) فرمود:« يا علي(ع) مرا بنشان.» من او را نشاندم و بر سينه من تكيه داد و هر آينه مي ديدم كه رسول خدا(ص) از بسياري ضعف سر مبارك را به سختي نگاه مي دارد و با وجود اين، با صداي بلند كه همه اهل خانه مي شنيدند فرمود:« همانا برادر و وصي من و جانشينم در خاندانم علي بن ابي طالب است. اوست كه قرض مرا ادا مي كند و وعده هايم را وفا مي نمايد. اي بني هاشم، اي بني عبدالمطلب، كينه علي(ع) را به دل نداشته باشيد و از فرمان هايش سرپيچي نكنيد كه گمراه مي شويد و با او حسد نورزيد و از وي برائت نجوييد كه كافر خواهيد شد.»





سپس به من گفت:« مرا در بسترم بخوابان.» و بلال را فرمود كه حسن(ع) و حسين(ع) را نزد او بياورد بلال رفت و آنها را با خود آورد. پيامبر(ص) آن دو را به سينه خويش چسباند و آنها را مي بوييد.





علي(ع) مي گويد: من پنداشتم كه حسن(ع) و حسين(ع) باعث شدند كه اندوه و رنج پيامبر(ص) فزوني يابد، خواستم آن دو را از حضرت(ص) جدا سازم. فرمود:« يا علي(ع) آنها را واگذار تا مرا ببويند و من هم آنها را ببويم! بگذار تا آن دو از وجود من بهره گيرند و من نيز از وجود ايشان بهره گيرم! به راستي كه پس از من مشكلات بسيار خواهند داشت و مصايب سختي را تحمل خواهند كرد، پس لعنت خداوند بر آن كس باد كه حق حسن(ع) و حسين(ع) را پست شمارد. پروردگارا! من اين دو را و علي صالح ترين مؤمنان را به تو مي سپارم!» (1)













در محضر فرشتگان





از برخي روايات استفاده مي شود كه رسول خدا(ص) در محضر فرشتگان مقرب، علي(ع) را وصي خود قرار داد و آنان شاهد بودند، از آن جمله روايتي است كه از امام كاظم(ع) نقل شده است كه اميرالمؤمنين فرمود: در شبي از شب هاي بيماري پيامبر(ص) من نشسته بودم و حضرت(ص) بر سينه من تكيه داده بود و فاطمه(س) دخترش نيز حضور داشت. رسول خدا(ص) فرموده بود كه همسرانش و ساير زنان از نزد وي بيرون روند و آنها رفته بودند. پيامبر اكرم(ص) به من فرمود: «اي اباالحسن! از جاي خود برخيز و رو به روي من بايست.»





من برخاستم و جبرئيل به جاي من نشست و پيامبر(ص) بر سينه وي تكيه داد و ميكائيل در جانب راست پيامبر(ص) بنشست. حضرت فرمود:« يا علي(ع) دست هاي خود را بر هم بگذار!»





من اين كار را انجام دادم. آن گاه فرمود:« من با تو عهد بسته بودم و اينك آن عهد را تازه مي كنم، در محضر جبرئيل و ميكائيل كه دو امين پروردگار جهانيانند. يا علي! تو را به حقي كه اين دو بر گردن تو دارند، هر چه در وصيت من آمده است بايد به جاي آوري و مفاد آن را بپذيري و صبر را پيشه خود سازي و بر راه و روش من پايداري كني نه روش فلان كس و فلان كس! اكنون هر چه را خدا به تو عنايت كرده است با قدرت پذيرا باش.»





من دست هايم را به روي هم نهاده بودم و پيامبر(ص) دست مبارك خود را بين دو دست من گذاشت، به طوري كه گويي بين آن دو چيزي قرار مي داد، سپس فرمود:« من بين دست هايت حكمت و دانش آنچه را برايت پيش خواهد آمد، نهادم، تا چيزي از سرنوشت تو نباشد كه از آن آگاه نباشي و هر گاه مرگ تو فرا رسيد وصيت خود را به امام پس از خود بگوي، بنابر آنچه من به تو وصيت كردم و همانند من عمل كن و نيازي به كتاب و نوشته اي نيست.» (2)











نزول كتاب وصيت از آسمان





امام موسي بن جعفر(ع) فرمود به پدرم اباعبدالله (ع) عرض كردم:« آيا نويسنده وصيت، حضرت علي(ع) نبود و رسول خدا(ص) مفاد آن را بر او نمي خواند، در حالي كه جبرئيل و ساير فرشتگان شاهد بودند؟» پدرم مدتي سكوت كرد، بعد فرمود: «اي اباالحسن! ماجرا چنين بود كه گفتي لكن هنگامي كه زمان رحلت رسول خدا(ص) رسيد، وصيت به صورت كتابي نوشته شده از آسمان نازل شد و جبرئيل(ع) همراه با فرشتگاني كه امين خداي تبارك و تعالي هستند، آن را نزد رسول اكرم(ص) آورد و به ايشان گفت:« اي محمد(ص) هر كس كه نزد توست بيرون فرست مگر وصي خود را كه بايد كتاب وصيت را بگيرد و ما شاهد باشيم كه تو وصيت را به وي دادي و او اجراي آن را ضمانت كند.»





رسول خدا(ص) همگان را دستور داد كه از خانه بيرون روند. تنها علي(ع) و فاطمه(س) بين پرده و در اتاق باقي ماندند.





جبرئيل(ع) به پيامبر(ص) عرض كرد:« پروردگارت تو را سلام مي رساند و مي گويد: اين كتابي است كه من با تو عهد بسته بودم و شرط كرده بودم [عمل به آن را] و من خود شاهد هستم و فرشتگانم را بر تو شاهد گرفتم و من تنها براي شهادت كافي هستم اي محمد(ص)!»





وقتي سخن به اين جا رسيد، مفاصل پيامبر(ص) به لرزه درآمد و گفت:«اي جبرئيل! خداي من، اوست كه سلام است و سلام از وي است و سلام به سوي او باز مي گردد. راست گفت خداي عزوجل و نيكي نمود، كتاب را به من ده!»





جبرئيل كتاب وصيت را به رسول اكرم(ص) داد و گفت كه آن را به اميرمؤمنان(ع) دهد. چون علي(ع) كتاب را گرفت، رسول خدا(ص) فرمود: «بخوان!»





اميرمؤمنان(ع) آن را كلمه به كلمه خواند، سپس رسول خدا(ص) به او گفت: يا علي(ع) اين عهد خدايم تبارك و تعالي به سوي من است و خواسته وي و امانت او پيش من است و به راستي كه من آن را ابلاغ كردم و خيرخواهي نمودم و امانت را ادا كردم.»





علي(ع) عرض كرد: « پدر و مادرم فداي تو باد! من هم شهادت مي دهم كه تو پيام خود را ابلاغ كردي و نصيحت خود گفتي و در آنچه فرمودي صادق بودي و گوش و چشم و گوشت و خون من نيز بر اين امر گواه است!»





جبرئيل(ع) گفت:« من نيز بر آنچه مي گوييد گواه هستم!»





پيامبر(ص) فرمود:« يا علي(ع) وصيت مرا گرفتي و دانستي كه چيست و با خداوند و من پيمان بستي كه به هر چه در آن است عمل كني.»





علي(ع): «آري، پدر و مادرم فداي تو باد! انجام آن به عهده من است و بر خداست كه مرا ياري دهد و توفيق عطا فرمايد كه به مفاد آن وفا كنم.»





رسول خدا(ص): « يا علي(ع) اراده نموده ام كه بر پيمان تو شاهد بگيرم كه روز قيامت شهادت دهند كه من به وظيفه خود عمل كردم.»





علي(ع): «آري گواه گيريد!»





پيامبر اكرم(ص):« همانا من جبرئيل و ميكائيل(ع) كه هر دو در اين جا حاضرند و فرشتگان مقرب خداوند نيز با آنهايند بر آنچه اينك بين من و تو گذشت شاهد مي گيرم.»





علي(ع):« بله شهادت دهند، پدر و مادرم فدايت! من هم آنها را گواه مي گيرم.»





و رسول خدا(ص) فرشتگان را شاهد گرفت... سپس رسول اكرم، فاطمه، حسن، حسين عليهم السلام را به حضور خواند و مانند اميرالمؤمنين(ع) آنها را از وصيت خود آگاه كرد. آنان هم مانند علي(ع) سخن گفتند و قبول كردند و سرانجام كتاب وصيت با طلايي كه آتش به آن نرسيده بود مهر شد و تحويل اميرمؤمنان(ع) گشت. (3)











مفاد وصيت





از جمله مفاد اين وصيت كه به دستور خداي تعالي پيامبراكرم(ص) انجام آن را بر علي(ع) شرط نمود اين بود كه فرمود: « يا علي(ع) به آنچه در اين وصيت آمده است وفا كن، آن كس كه خدا و رسولش را دوست دارد، دوست بدار و با هر كه با خدا و رسولش دشمني ورزد، دشمن باش و از آنان بيزاري بجوي و صبور باش و خشم خود را فرو خور، گرچه حق تو پايمال گردد و خمس تو غصب شود و هتك حرمت حرم تو كنند.»





علي(ع) عرض كرد:« پذيرفتم اي رسول خدا(ص)!»





اميرالمؤمنين(ع) گويد: سوگند به خدايي كه دانه را شكافت و انسان را آفريد من هر آينه شنيدم كه جبرئيل(ع) به نبي اكرم(ص) مي گفت:« اي محمد(ص) به علي(ع) بگوي كه حرم تو هتك مي گردد كه حرم خدا و رسول خدا(ص) نيز هست و محاسن تو از خون روشن سرت خضاب خواهد شد.»





من چون معناي اين كلمات را كه جبرئيل امين مي گفت فهم كردم [و دانستم كه حرم من هتك خواهد شد] به روي درافتادم و از حال رفتم و چون بازآمدم، گفتم: «آري پذيرفتم و راضي هستم! اگر چه به حرم من جسارت روا دارند و سنت هاي خدا و رسول را معطل گذارند و كتاب خدا پاره پاره شود و كعبه خراب گردد و محاسنم از خون روشن سرم خضاب شود، پيوسته صبوري خواهم كرد و كار را به خدا وا مي گذارم تا اين كه نزد تو حاضر گردم.» (4)





و باز از جمله موارد وصيت رسول خدا(ص) اين بود كه در خانه اش، كه در آن جان سپرده بود، دفن گردد و با سه پارچه كفن شود كه يكي از آنها يمني باشد و كسي جز علي(ع) داخل قبر نشود و به علي(ع) فرمود:« يا علي(ع) تو و دخترم فاطمه(س) و حسن و حسين عليهما السلام با هم بر من نماز بخوانيد و نخست هفتاد و و پنج تكبير بگوييد. سپس نماز را با پنج تكبير به جاي آور و آن را تمام كن و البته اين كار پس از آن است كه از طرف خداوند به تو اجازه نماز داده شود.»





علي(ع) عرض كرد: «پدر و مادرم فداي تو باد! چه كسي به من اجازه نماز مي دهد؟»





فرمود:«جبرئيل(ع) به تو اجازه خواهد داد. و پس از شما هر كس از خاندانم حاضر شد، گروه گروه بر من نماز بخوانند، سپس زنان ايشان و در آخر مردم نماز بخوانند.» (5)





و نيز فرمود: هرگاه من جان تسليم نمودم و تو تمام آنچه را كه من وصيت كرده ام انجام دادي و مرا در قبرم پنهان ساختي، پس در خانه خود آرام گير و آيات قرآن را بر طبق تاليف آن گردآوري كن و واجبات و احكام را چنان كه نازل شده اند، ثبت نما و سپس باقي آنچه را گفته ام به جاي آور و هيچ سرزنشي بر تو نيست و بايد كه صبوري كني بر ستم هايي كه ايشان در حق تو روا دارند تا اين كه به سوي من آيي.» (6)











اتمام حجت با علي(ع)





رسول خدا هنگامي كه كتاب وصيت خود را به اميرمؤمنان(ع) داد فرمود: در قبال اين وصيت فرداي قيامت در برابر خداي تبارك و تعالي كه پروردگار عرش است مي بايست جوابگو باشي! به راستي كه من روز قيامت با استناد به حلال و حرام خدا و آيات محكم و متشابه، آن سان كه خداوند نازل فرموده و در كتاب وي جمع آمده است، با تو محاجه خواهم كرد و از تو حجت خواهم طلبيد در مورد آنچه تو را امر كردم و انجام واجبات الهي آن گونه كه نازل شده اند و احكام شريعت و در مورد امر به معروف و نهي از منكر و دوري جستن از آن، و بر پاي داشتن حدود الهي و عمل به فرمان هاي حق و تمامي امور دين و هم از تو حجت خواهم خواست درباره گزاردن نماز در وقت خود و اعطاي زكات به مستحقين آن و حج بيت الله و جهاد در راه خدا. پس تو چه پاسخي خواهي داشت يا علي(ع)!؟





اميرمؤمنان(ع) عرض كرد: پدر و مادرم فدايت! اميد دارم به سبب بلندي مرتبت تو در نزد خدا و مقام ارجمندي كه پيش او داري و نعماتي كه تو را ارزاني داشته است، خداوند مرا ياري نمايد و استقامت عطا فرمايد و من فرداي قيامت با شما ملاقات نكنم در حالي كه در انجام وظيفه خود سستي و تقصيري كرده باشم و يا تفريط نموده باشم و باعث درهم شدن چهره مباركتان در برابر من و ديدگان پدران و مادران خود شوم. بلكه مرا خواهي يافت كه تا زنده ام پيوسته بر طبق وصيت شما رفتار كنم و راه و روش شما را دنبال نمايم تا با اين حالت نزدتان شرفياب شوم و بعد از من فرزندانم به ترتيب بدون هيچ گونه تقصيري و تفريطي چنين خواهند كرد. در اين لحظه رسول خدا(ص) از هوش برفت و علي(ع)، پيامبر(ص) را در آغوش گرفت در حالي كه مي گفت: « پدر و مادرم فداي تو باد! پس از تو چه دهشتي ما را فرا خواهد گرفت و وحشت دختر تو و پسرانت چه اندازه خواهد بود و غصه هاي من بعد از تو چه طولاني خواهد بود، اي برادرم! از خانه من اخبار آسمان ها قطع خواهد شد و پس از تو ديگر جبرئيل و ميكائيل نخواهم ديد و ديگر هيچ اثري از آنها نخواهم يافت و صداي آنها را نخواهم شنيد.» و رسول خدا همچنان مدهوش بود. (7)











آخرين سفارش ها





امام كاظم عليه السلام نقل مي كند كه از پدرم پرسيدم: وقتي فرشتگان پيامبر(ص) را ترك گفتند چه اتفاقي افتاد؟ فرمود: رسول خدا(ص)، فاطمه، علي، حسن و حسين عليهم السلام را به گرد خود خواند و به كساني كه در خانه بودند فرمود:« از نزد من بيرون برويد» و همسر خود «ام سلمه » را فرمود كه بر درگاه بايستد تا كسي وارد خانه نشود. ام سلمه اطاعت كرد. آن گاه رسول خدا(ص) به علي(ع) گفت: « يا علي نزديك من بيا.» علي(ع) پيشتر رفت، پيامبراكرم(ص)، دست زهرا(س) را گرفت و بر سينه گذاشت بعد با دست ديگر خود دست علي(ع) را گرفت و چون خواست با آنها سخني بگويد، اشك از چشمانش فرو غلتيد و نتوانست كلامي بگويد. فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام وقتي حالت گريه پيامبر(ص) را مشاهده كردند به سختي به گريه درآمدند و فاطمه(س) گفت: اي پيامبر خدا(س) رشته قلبم از هم گسست و جگرم آتش گرفت وقتي كه گريه شما را ديدم. اي آقاي پيامبران از اولين تا آخرين آنها، اي امين پروردگار و رسول او، اي محبوب خدا! فرزندانت پس از تو، كه را دارند و با آن خواري كه بعد از تو مرا فرا گيرد چه كنم؟ چه كسي علي(ع) را كه ياور دين است، كمك خواهد كرد؟ چه كسي وحي خدا و فرمان هايش را دريافت خواهد كرد. سپس به سختي گريست و پيامبر(ص) را در آغوش گرفت و چهره او را بوسيد و علي، حسن و حسين عليهم السلام نيز چنين كردند.





رسول خدا(ص) سربلند كرد و دست فاطمه(س) را در دست علي(ع) نهاد و گفت: «اي اباالحسن! اين امانت خدا و امانت محمد رسول خدا در دست توست و در مورد فاطمه(س) خدا را و مرا به ياد داشته باش! و به راستي كه تو چنين رفتار مي كني.





يا علي(ع) سوگند به خدا كه فاطمه(س) سيده زنان بهشت است از اولين تا آخرين آنها. به خدا قسم! فاطمه(س) همان مريم كبري است. آگاه باش كه من به اين حالت نيافتاده بودم مگر اين كه براي شما و فاطمه(س) دعا كردم و خدا آنچه خواسته بودم به من عطا فرمود.





اي علي(ع) هر چه فاطمه(س) به تو فرمان داد به جاي آور كه هر آينه من به فاطمه(س) اموري را بيان داشته ام كه جبرئيل من را به آنها امر كرد. بدان اي علي(ع) كه من از آن كس راضيم كه دخترم فاطمه(س) از او راضي باشد و پروردگار و فرشتگان هم با رضايت او راضي خواهند شد.





واي بر آن كس كه بر فاطمه(س) ستم كند، واي بر آن كس كه حق وي را از او بستاند. واي بر آن كس كه هتك حرمت او كند. واي بر آن كس كه در خانه اش را آتش زند، واي بر آن كه دوست وي را بيازارد و واي بر آن كه با او كينه ورزد و ستيزه كند. خداوندا من از ايشان بيزارم و آنان نيز از من بري هستند.»





در اين وقت رسول خدا(ص)، فاطمه، علي، حسن و حسين - عليهم السلام - را به نام خواند و آنان را در بر گرفت و عرضه داشت:





« بار خدايا! من با اينان و هر كس كه پيروي ايشان كند سر صلح دارم و بر عهده من است كه آنان را داخل بهشت سازم و هر كس با اينها بستيزد و بر ايشان ستم كند يا بر اينها پيشي گيرد يا از ايشان و شيعيانشان بازپس ماند، من دشمن او هستم و با او مي جنگم و بر من است كه آنان را به دوزخ درآورم.





سوگند به خدا اي فاطمه(س)! راضي نخواهم شد تا اين كه تو راضي شوي! نه به خدا سوگند راضي نمي شوم مگر آن كه تو راضي شوي! نه به خدا سوگند راضي نخواهم شد مگر آن كه تو رضا شوي!» (8)








1- الطوسي، الامالي، ص 600 شماره و ص 572/ اصول كافي ج 1، ص 340.





2- محمد باقر مجلسي، بحارالانوار (مؤسسه الوفاء، بيروت، الطبعة الثانيه، 1403 ه - 1983م)، ج 22، ص 479 به نقل از رضي بن علي بن الطاووس، صص 8 - 21 و 27 و 28.





3- اصول كافي، ج 2، حديث شماره 4.





4- همان.





5- بحارالانوار، ج 22، ص 493 به نقل از الطرف، 42 و 43 و 45.





6- بحارالانوار، همان، ص 483.





7- همان، ص 482، ح شماره 30.





8- همان، ص 484، ح شماره 31، به نقل از الطرف 29 - 34.